همرنگ هر جماعتی نشو!
به کلاس که میروی سختی درس ها هم به مشکلات اضافه میشود حالا باید تلاشت را بیشتر کنی تا از قافله عقب نمانی، باید زودتر با شرایط کنار بیایی. پس از مدتی تصمیم میگیری دستی بجنبانی و دوست یا دوستانی پیدا کنی اما باید چهار دانگ حواست را جمع کنی چون دوست پیراهن نیست که بتوانی مرتب عوضش کنی.
به قول حمیده که دانشجوی سال آخر زبان و ادبیات انگلیسی است در دانشگاه حساسترین کار همان انتخاب دوست است که اگر کوتاهی کنی و دوست نابابی به پستت بخورد در کوتاهترین زمان ممکن در منجلاب میافتی و انگشت ندامت گزیدن هم هیچ سودی ندارد. پس بهتر است بیگدار به آب نزنی و همرنگ هر جماعتی نشوی.
ایمان دانشجوی سال دوم مهندسی شیمی است که از کرمانشاه به تهران آمده. او میگوید: "وقتی برای ادامه تحصیل به تهران آمدم با کوهی از مشکلات روبرو شدم. بعد از دلتنگی برای خانواده و کمبود امکانات در خوابگاه، اختلافات فرهنگی مشکل ساز بود."
ایمان در باره عوض شدن دانشجویان ادامه میدهد: " خیلی از دانشجوهای شهرستانی بعد از این که به تهران آمدند زیر و رو شدند و ترجیح دادند تیشه به ریشه فرهنگ خودشان بزنند. از زبان و فرهنگ و ارزشهای خود دور شدند و همان چهار سال زندگی در تهران کافی بود که از آنها انسانهای دیگری بسازد که حتی به شهرشان برنگردند."
ایمان در آخر می گوید:" شهرهای بزرگ پر از رنگ و فریب و خطرند خیلی وقتها سادگیات کار دستت می دهد مثل آب خوردن فریب میخوری و وقتی به خودت میآیی میبینی وسط بیراهه ای نه راه پس داری و نه راه پیش."
کلمات کلیدی :
نوشته شده در سه شنبه 88/1/25ساعت 12:43 صبح توسط دانشجو
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ